کانی، یک فروشنده مطلقه، به اشتباه به جرم قتل زندانی میشود. در زندان، خلافکاران او را با یک خلبان اشتباه میگیرند و هرجومرجی به وجود میآید، در حالی که او از دخترش دور افتاده است.
داستان نلی و سگش لندن است که قرار است تعطیلات پاییزه را در کنار عمویش هانیبال بگذرانند. نلی خیلی زود در می یابد که عمویش زندگی آرامی ندارد: او یک مامور هیولاست. نلی به اعماق یک ماجراجویی پر از ارواح، خون آشام ها و گرگینه ها کشیده می شود.